بهارانه
خودم را دوست میدارم همه جا همراهم بوده همه جا یک بار نگفت حاضر نیستم با تو بیایم آمد و هیچ نگفت حرف نزد گفتم و او شنید رنجش دادم و تحمل کرد خودم را سخت دوست میدارم ..... ناهید نوشت : دلم میخواهد در روزهای بهار تنها در ایوان خانه مان بنشینم و به گلهای رنگارنگی که در حیات خانه مان با رنگهای زیبایشان جلوه خاصی به خانه مان می دهد نگاه کنم . نور آفتاب ، آسمان آبی ، درختان سبز ، گلهای رنگی حیات ، نسیم بهاری که آرام صورتم را لمس میکند ،قدم زدن های مادرم در میان گلها و بازی های کودکانه پسر خواهرم و صداهای پر از شادی کودکانه اش که از میان گلها و حیات به این طرف و آن طرف می رود و صدای زنگ در خانه مان که نشان از آمدن پدر ...
نویسنده :
ناهید
19:45